جمعه ی قبل اولین حضورمون بود...سرگروه برای شروع نرمش وایساد وسط و هشدار داد که همگی کنار هم یه دایره ی بزرگ بسازیم...
کیفمو گذاشتم یه گوشه و آماده میشدم... اومد نزدیکم... کیف پولش دستش بود: "اینو بذار تو کیفت... یادت نره بهم برگردونی؛ همینجوری بی پول نرم خونه!"
..
.
بعد سالها میدیدمش... کمی دور از انتظار و یهویی!
یاد سالها پیش افتادم... شب بود.... نشسته بودم روی تخت... گوشی تلفن دستم بود... باید ساعت و روز جلسه ی آینده رو هماهنگ می کردیم... نمیدونم از چی صحبت شد که بهش گفتم: "شما دومین مردی هستی که باهاش احساس راحتی می کنم و واقعا احساس می کنم دوسش دارم..."
و این رو هم میدونستم که این احساس فقط مختص من نیست! باقی کارآموزهاش هم همین حسو داشتن... کلا از اینهاست که برای حضورش سر و دست میشکنن و مشتاقانه طالب حضورش هستن... مرد و زن... فرقی نداره... البته برادر بزرگش هم همینطوره... ایشون همون آقای سرگروه هستن و تو مدرسه معلمم بودن... و من درواقع اول با ایشون آشنا شدم و بعد خیلی اتفاقی و بدون برنامه ریزی با خودش! از برادرش اولین خاطره ای که یادمه اینه که جلسه ی اول که تمام شد، بچه ها گفتن: "وای خوشبحال خانومش! چقدر شیک و باکلاس و بافرهنگه این مرد!" مهم نبود که بیش از سی سال ازمون بزرگتر بود... جذابیتش کافی بود برای اینکه همه ی کلاس عاشقش بشن!
احتمالا این دو برادر جزو اون دسته ن که مهره ی مار دارن!
بعد نرمش، باهم قدم میزدیم به سمت غذاخوری... حرف میزدیم که آقای معلم سابق هم بهمون پیوست و با لبخند حضورمون رو مجددا خوشامد گفت...
برادر کوچکتر رو کرد به برادر بزرگتر...
- دقت کردی یجورایی تیپ اروپایی داره؟
آقای معلم سابق نگاهم کرد و لبخند زد...
ادامه داد:
- یه جورایی انگار..........
× یجورایی اینجایی نیست...
- آره اینجایی نیست بهرحال... حقشو خوردن!
نمیدونستم داشتن تیپ اروپایی افتخار محسوب میشه یا نه... بخاطر همین مردد موندم که بابت این اغراق تشکر کنم یا نه!
پس بلند خندیدم...
کمی بعدتر رو کردم به بغلدستیم:
ببین! به این میگن دیدن نیمه ی پر لیوان! از این به بعد هرکی بهم بگه دماغتو عمل کن، بهش میگم لطفا به جای شکستگی دماغم تیپ اروپاییمو ببین!
خندیدیم و با این شوخی کل روز گند قضیه رو در آوردیم!
+ بعضی هارو بعد سالهای سال هم که ببینی باورت نمیشه اینهمه مدت ندیدیشون... به همون اندازه صمیمی... به همون اندازه دوست داشتنی...
+ الآن داشتم عکسهای پروفایلشو میدیدم... همون استایل! همون لبخند! انگار چیزی تغییر نکرده... بعد حدود ۱۰ سال...
و انگار من هم هنوز به همون اندازه دوسش دارم...
..
.