بیزنس جدیدمون حدود دو هفته ست که رسما شروع شده و خوشبختانه تا اینجای کار بازخورد خوبی داشته! حداقل از پیشبینی من بهتر بوده! برای من فعلا شغل دوم بحساب میاد ولی اونقدر بهش خوشبینم که ممکنه یه روزی بشه شغل اصلیم!
.
.
.
امروز پشت میز ایستاده بودم و مشغول کار...
روی صندلی کنارم نشسته بود... سرش تو موبایلش بود و با ذوق جواب مشتری رو میداد!
نامحسوس نگاهش می کردم... قند تو دلش آب میشد و دیدن ذوق و هیجانش قند تو دلم آب میکرد! پرانرژی، خستگی ناپذیر، خوشحال، پر امید، راضی و پرتلاش...
یهو اون لحظه یاد چند ماه پیش افتادم که بی حال این طرف و اون طرف ولو میشد... بی انرژی، بی انگیزه و افسرده...
هربار که چشمم بهش میفتاد عذاب وجدان دیوونه م میکرد... یه چیزی رو قلبم سنگینی می کرد... بغض می کردم... میدونستم تو دلش چه خبره... میدونستم بیکاری و اون حس لعنتی درموندگی چطور روان آدم رو ذوب میکنه... چون تجربه ش رو دارم! تصور اینکه اون تو برزخه و من مدام واریزی های حسابم رو چک می کنم واقعا برام عذاب آور شده بود... خجالت میکشیدم ازش... بیشتر از خودم!
میدونستم این آدم حقش نیست این طور هرز بره... حقش نیست بی مصرف بمونه... اونقدر استعداد و پتانسیل در وجودش هست که میتونم بالاترین درجات رو براش متصور بشم... میدونستم آدم توانمندیه ولی شرایطش بهش اجازه نمیده تنها کاری کنه... سر در گمه! بارها تلاش کرد کاری رو شروع کنه و من شاهد بودم تو این چند سال چطور مثل یه پرنده برای پیدا کردن یه دریچه واسه آزادی خودش رو به در و دیوار قفس میزنه...
حتی الآن با یادآوری اون دوران قلبم به درد میاد... میدونستم اگه این بیزنس راه اندازی بشه، شرایط ۱۸۰ درجه چرخش می کنه!!!
تقریبا مطمئن بودم با این تصمیم، راه سختی در پیش خواهم داشت ولی تقریبا مطمئن بودم که تهش به موفقیت ختم میشه! ولی من تو اوج بودم... تو سربالایی موفقیت! تصور ترمز ناگهانی برام غیر ممکن بود!
یه روز دلم رو به دریا زدم و باهم شروع کردیم...
هرچند شرایط فعلا برای من سخت شده و خیلی درگیر شدم... چون پیش بردن دو کار بی ربط، باهم، واقعا انرژی میبره و قطعا لطمه به کار اول میزنه! و اصلا همین مساله باعث میشد برای شروعش مردد باشم و بترسم که مبادا تمام زحماتم تا به اینجای کارم به باد فنا بره!
خلاصه اینکه روزهای شلوغ و برنامه های شدیدا فشرده ای دارم این روزها ولی مطمئنم که یه روز میتونیم جزء گروههای موفق بشیم...
راه اندازی یک کار از صفر، فوق العاده سخت و فوق العاده هیجان انگیزه!
باید مدام فکر کنی و حواست باشه که با کمترین و پایینترین ریسک، بیشترین بهره رو از شرایطت ببری... مثل یه بازی می مونه... گاهی ضرر می کنی و گاهی سود... تو مسیرت کلی چیز یاد میگیری و باتجربه میشی...
ما در این مسیر، هنوز در نقطه ی آغازیم و راهی بس طولانی در پیش داریم...