ع ش ق
میخوام نبینمت که خاموش بشه این آتیش، ندیدنت جونمو میسوزونه...
میگم یه بار، یه لحظه ببینمت که بشه آب رو آتیش، دیدنت شعله ور ترش میکنه...
.
.
دیدن و ندیدنت به یه اندازه مشتاقم میکنه...
چه کنم با این درد؟؟؟!!!
میخوام نبینمت که خاموش بشه این آتیش، ندیدنت جونمو میسوزونه...
میگم یه بار، یه لحظه ببینمت که بشه آب رو آتیش، دیدنت شعله ور ترش میکنه...
.
.
دیدن و ندیدنت به یه اندازه مشتاقم میکنه...
چه کنم با این درد؟؟؟!!!
- میشه ازت یه خواهشی کنم؟
+ بگو...
- میدونم دارم غرورمو میشکونم... ولی ازت میخوام کاری کنی که زیاد دوستت نداشته باشه...
+ من بارها بهش گفتم تو بهترینی... بارها بهش گفتم اونجاهایی که تو از اشتباهاتش گذشتی و بخشیدیش، اگه من جای تو بودم بعید بود بگذرم... من هر کاری می کنم که بفهمه کسی مثل تو براش پیدا نمیشه... میخوام باور کنی که تمام تلاشم رو می کنم تا بفهمه نباید منو بیشتر از تو دوست داشته باشه... که بفهمه کسی لایقتر از تو نیست...
- میدونی بدبختی من کجاست؟
.
.
اونجایی که حتی این تلاش کردنت هم بیشتر بهت علاقه مندش می کنه...
.
.
.
+ تو جای شخصیت مرد این سریال بودی این کارو میکردی؟
- چیکار؟
+ وقتی زنت تو کما بود و امیدی هم به برگشتش نبود، میرفتی ازدواج مجدد کنی؟
- نه! مگه احمقم؟! این احمق بود که چنین کاری کرد!
+ واقعا؟
- آره! اگه زنم دو روز بعد، شیش ماه بعد، یه سال بعد به هوش بیاد چه جوابی دارم بهش بدم؟ هزار سال دیگه این کارو نمی کنم... حتی اگه برم زن صیغه کنم و نیازمو رفع کنم هرگز ازدواج نمی کنم!
.
.
لبخند زدم...
+ اگه جای مرد و زن این داستان عوض بشه چی؟! اونوقت چه فتوایی صادر میکنی؟!
.
.
- کمی بیشتر فهمیدن!
+ بیرون اتاق بقیه م همینو میگفتن...
- ظاهرا فهمیده چرت و پرت بستن بهتون... سرهنگه م میگفت انقدر این کارو می کنن دیگه قاضی ها دستشونو خوندن...
+ ولی تا حکم نهایی صادر نشه واقعا نمیشه به اینا امیدی داشت...
- یواشکی بهم گفت ۲سال تعلیقی میزنه براتون...
+ واقعا؟
- آره...
+ یه سیب تو هوا شصتا دور میزنه... بذار ببینیم حکمشو بعد باور کنیم!
- نه واقعا آدم خوبیه... باهاشحرف زدم...
+ به خوبی و بدی نیست اونقدرا! سری قبل جلو چشم خودم زنگ میزدن به قاضی اون شعبه خط میدادن... میدونی از کدوم ارگانها باهاش تماس میگرفتن؟! فلان سرهنگ و فلان رییس پلیس و ... عملا قاضی ها مترسک و آلت دست اونان... مسئول پرونده جلوی چشم من گوشی رو میذاشت زیر گوش قاضیه و قاضی فقط بله و چشم میگفت... مامورن باب میل اونا رفتار کنن... نه طبق عدالت... عدالت کیلویی چند اصلا؟!
.
.
.
.
+ اونقدرام سخت نبود... چشامو بستم و فکر کردم "توهم" بودی!
+ میشم...
خسته میشم...
خستگی خوبه... خاصیت داره!
- چه خاصیتی؟!
+ نمیذاره به یه چیزایی فکر کنی...
.
.
.
+ یه چیز خنده دار به ذهنم خطور کرد یهو!
- چی؟!
+ میگم این پسره که سیگار میکشه، الآن از کنار من رد شد، جلو دماغمو گرفتم... اونوقت نامزدش چطور میتونه ماچش کنه با اینهمه بوی سیگار؟! :)))
- :|
پ.ن: همینجوری که مینوشتمش، یهو حس کردم قبلا همینو نوشتم! :/ یا خواب دیدم یعنی؟! یا للعجب!
پیچیده شد... نه؟!
- بسی فلسفانه گفتی!
+ حوصله شو ندارم...
- کفر نعمت نکن!
- نه والا!