رفیق...

پشت میز ایستاده بودم که مسیجش رسید و در حالیکه چشمام به واژه‌ها میخکوب شده بودن و قلبم به پرواز در اومده بود، بهت‌زده زانوهام خم شدن و روی صندلی پشت سرم نشستم...

.

.

و یکی دو دقیقه‌ای با لبخندی کمرنگ بارها و بارها مرورش کردم:

"سلام. ميگم نظرت چيه امشب در مورد حرف سقراط فكر كنيم و حرف بزنيم؟ اينكه ميگه
فلسفه مشق مرگه...
حالشو داری؟"

ادامه نوشته

رنجِ بودن...

- سقراط جانم! امروز همینجوری که ناهارمو می‌خوردم و بهت فکر می‌کردم حکمت یکی از حرفهاتو فهمیدم... اونکه گفتی دنبال کسی هستم که بودن در کنارش زندگی رو قابل تحمل‌‌تر کنه... روزهای اول آشناییمون این حرفتو کامل درک نکرده بودم ولی امروز فهمیدم خیلی حکیمانه بود...

+ چی شد که یاد حرفم افتادی؟

- به نبودن پدر و مادرم فکر می‌کردم... و اینکه روزی نداشته باشمشون... خاطرم مکدر شد... بعد از فکر داشتن تو و بودنت در کنارم احساس کردم تحملش برام راحت تر میشه...

.

.

.

 

بیخیال!

++ اگه بدونی تا چند وقت دیگه یا حتی ۵ سال دیگه میمیری چیکار میکنی؟!

+ زندگی!

++ یعنی چی؟

+ غصه ی دنیا رو نمیخورم... کار نمی‌کنم و به کسب درآمد فکر نمیکنم! میچسبم به زندگی...

.

.

.

به بیخیالی!

ویترین!

- از نزدیک بهتری سقراط... میدونستی؟

+ چطور؟

- خیلی‌ها از دور قشنگترن... ولی وقتی نزدیک میشی..........

وقتی دیدمت از تصورم خیلی بهتر بودی...

+ از چه لحاظ؟

- نوع ارتباط... فراتر از تصورم بودی...

+ من دوست ندارم ویترین قشنگی از خودم نشون بدم... چیزی بیشتر از خودم... از ریا حداقل تو این مورد متنفرم...

- مومنم بهت سقراط... وقتی دیدمت ایمانم قوی‌تر شد...

.

.

برای تو!

یکی دو سال پیش پیشنهادم برای حرف زدن تو یه چت‌روم رو رد کردی و ...

.

.

.

 

:)

یادته؟!

 

ناراحت شده بودی از من!

 

 

پیشنهادم سر جاشه...

منتظر جوابت هستم...

 

موفق باشی دوستی که زیاد نمیشناسمت*