احتمالا قبلا گفتم...
وقتی با کسی مشکلی پیدا می کنیم و بعد مدتی بدون اینکه در مورد ریشه ی اون اختلاف صحبتی بشه رابطه رو از سر میگیریم، این کار معمولا (شاید هم همیشه) فقط آتش زیر خاکستر بهمون تحویل میده و مستعد کوچکترین عامل برای شعله ور شدن دوباره...
وگرنه خبری از خاموشی کامل نیست!
حداقل برای من که اینطوره...
بعد ۵ ماه از اون اتفاق وحشتناک و با پادرمیونی اطرافیان باهم اوکی شدیم مثلا!
بدون اینکه کسی از کسی عذرخواهی کنه و حتی اون مساله رو یادآوری کنه، خودمون رو زدیم به اون راه! نه خانی اومد و نه خانی رفت!!!
ته دل اونو نمیدونم ولی من ته دلم صاف نیست باهاش!
چون حس می کنم با اینکه میدونه اشتباه کرده ولی امکان داره مصالحه ی من این حس رو بهش بده که چندان هم تقصیر نداشته!
هرچند که اشتیاقش رو برای برگشت کاملا عیان کرد ولی اعتراف می کنم که این فکر و این احتمال اذیتم میکنه...
با وجود علاقه ی زیادی که همیشه بهش داشتم و دارم، ولی حرکتی که انجام داد هرگز برام قابل هضم نخواهد بود... هرطور تلاش کردم خودم رو قانع کنم که اتفاقه و پیش اومده، نشد که نشد! گفتم شاید دلش گرفته بود، فشار اقتصادی اعصابش رو ضعیف کرد، مشکلات خانوادگیش رو اعصابش اثر گذاشت، از دوست داشتن زیاد بهم گیر داد!!! هرچی میگم رفتارش توجیه نمیشه! قانع نمیشم... دلم میخواد بشینم حرف دلم رو بهش بگم... اینکه با وجود رفتار کاملا عادی الآنم ولی دلم ازش گرفته... برای توهینهایی که بهم کرد و حرفهایی که در غیابم به بقیه گفت و صحت نداشت... برای ایجاد شرایط قضاوت یک طرفه برای آشنایان... کاری که من نکردم... وقتی اومدن و گفتن اینطور گفته و تو اشتباه کردی، فقط گفتم اینجوری که میگین نبود ولی من در غیابش حرفی نمیزنم که یک کلاغ چهل کلاغ بشه و بعد که میشنوه ناراحت شه...
کاش اونقدری به جنبه، منطق و آرامشش اعتماد داشتم که مینشستم و حرفامو راحت بهش می گفتم...
ولی حیف...