وقتی پدربزرگ "اندروید دار" می شود! :)
همین دو سه روز پیش بود که نشستم تو ماشینش... بهم گفت من تو تلگرام یه کلبه دارم که از توش گل در میاد! انقدر جالبه... به هیچکس م نمیدمش! بعد بلند خندید!
اول فکر کردم داره شوخی میکنه بعد فهمیدم کاملا جدیه!
+ خب پس چیکار میکنیش؟
- یه کانال درست کردم واسه خودم، اینا رو تو اون میذارم... فقط خودم میبینم لذت میبرم... واسه هیچکس نمیفرستم...
کلی خندیدم از این حرکتش... پارک کرد گوشه ی خیابون و با ذوق نشونم داد!
یه کانال با یه عضو... به اسم خودش که عکس پروفایلش یه گل بود!
بعد زیرچشمی نگام کرد:
- البته فقط به تو میدمش... میدونی که تو فرق داری...
همون لحظه به تلگرامم فرستاد و اصرار داشت که سریع چک کنم! خندیدم... خندید... وقت خداحافظی تاکید کرد: "واسه کسی نفرستیشا... فقط من و تو داشته باشیمش! راز من و تو!" در حالی که غش غش میخندیدم گفتم: "چشم؛ حتما"...
+ دیشب خواب دیدم از پیشمون رفته... صبح که بیدار شدم خداروشکر کردم که خواب بود...
گوشیمو برداشتم و تلگرامو باز کردم... یکی از همون گلای مخصوصشو برام فرستاده بود... زیرش م نوشت: "عمر منی بخدا بی تو میمیرم"
به ساعتش نگاه کردم... ۴:۵۷ صبح! چرا اون ساعت؟ احتمالا همون زمان که من داشتم اون خواب ترسناکو میدیدم... اصلا شاید خودشم خواب منو دیده بود... که رفتم... که دیگه نیستم...
..
.