بی تکلف...
خب من دیدم خم شده و از زیر میز یه بطری در آورده که تهش یه کم مایع رنگیه! بعد یه کوچولو از اونو داره با آب ترکیب میکنه!!!
اولین فکری که به سرم زد چی بود؟!
"مشروب؟؟؟!!!"
واقعا فکر کردم احتمالا مشروبه! :| چون اصلا از این شربتها ندیده بودم تا حالا! بعد همینجوری که قلبم داشت میترکید با خودم فکر می کردم یعنی اینجا داره از این کارا میکنه؟! :/ بعد تمام اون مدتی که داشت بطری رو تکون میداد که حل بشه سعی کردم به این فکر کنم که این مساله هیچ ارتباطی نداره به من! بعد فکر کنین تو وضعیتی که شما اینجوری با ذهنت درگیری، یهو یه لیوان از همون ترکیبو بگیرن جلوت!
در صدم ثانیه به این فکر کردم: "چرا داره به من تعارف میکنه؟! یعنی فکر کرده انقدر باهم ندار شدیم؟!!! "
بعد مغزم گفت: "مزخرف نگو! لیوانو بردار اول ببین بادقت بعد انقدر چرت و پرت بگو!"
:))))))))
* نتیجه ی اخلاقی: عدم شناخت و آگاهی "توهم" میاره!