خدای تو چه رنگیه؟!
به مادربزرگم گفتم میای باهامون؟ گفت نه! میگم تو که خودت گفته بودی دفعه ی بعد که بخواین برین من م میام باهاتون! میگه آخه میخوام روزه بگیرم؛ اگه تو ماه رمضان نباشه میام... گفتم مادر من تو این ماه بلیطا ارزونتره غیر این ماه از من بر نمیاد با این اوضاع اقتصادی داغون؛ بیا بعدا قضاشو بجا بیار... میگه آخه من سفرم ضروری نیست که! گناه می کنم! میگم تا جایی که من یادمه هیچ جا نگفته بودن حتما باید سفر ضروری باشه تو این ماه! اصلا بیا گناهت مال من!
انقدر اصرار کردم آخرش گفت میرم از دفتر مکارم میپرسم که میشه یا نه! اگه گفت اشکالی نداره میام... میگم رو چه حسابی به حرف آدمایی که خودشونم با خودشون اختلاف نظر دارن اهمیت میدی؟! میگه دیگه به گردن خودشون!
میگم باشه فقط اگه گفت نمیشه چون ضرورت نداره، بگو آخه شما پدرسوخته ها کاری کردین که سفر برای امثال ما ضرورتش دقیقا تو این ماه ایجاد شده! طوری که خارج از این ماه هزینه ی بلیط و ... در وسع و بضاعتمون نیست! ما که مثل شما پولهای بادآورده نداریم که!
پ.ن: جواب یه عمر ترس و لرز و دوری از لذتها فقط بخاطر دور موندن از آتش خداوند رحمان و فوق العاده مهربانشون(!) رو کی میده؟! کدوم آخوند و منبر و محراب؟
خدایی ساختن ترسناک تر و حال بهم زن تر از خودشون!
.
.
.