بهرحال قراره فردا غروب به دعوت خودش برم خونه ش و هدیه هارو هم ببرم براش! 

میدونین که غیر از اون یه تیکه طلا، یکی دوتا چیز دیگه م دارم براش که مطمئنم خیلی دوسشون داره و مطابق سلیقه شه! :)

پ.ن: خیلی خوشحالم که هدیه شو اون شب بهش ندادم... چی بهتر از اینکه وقتی بازش میکنه برق نگاهشو ببینم؟ چرا باید بخاطر یک عرف من در آوردی احمقانه این لذت رو از خودم دریغ می کردم؟! 

تهش که چی؟ شاید با خودشون فکر کنن که من له یک دسته گل بسنده کردم و .....؟ چه اهمیتی داره؟! هرطور دوست دارن فکر کنن!

پ.ن: اون شب تنها کسی که دسته گل برد من بودم! گلفروش رو کشتم انقدر که وسواس به خرج دادم! طفلک! :)) ولی درنهایت خیلی خوشگل شده بود... میدیدم مهمونها دونه به دونه میرن برش میدارن و عکس میگیرن باهاش! :))))