سراب...
داستان از این قراره که این بنده خدا که من اصلا ندیدمش و کیلومترها دور از ماست، سه چهار سال پیش یه مشکلی داشت که برای من خیلی غم انگیز بود و خیلی تلاش کردم برای حل شدنش! ولی از اونجایی که هم یه کم خجالتی م و هم کلا علاقه ای به دیده شدن ندارم و معمولا خودمو قایم میکنم، تمام تماس های تلفنی و هماهنگی با این آقا رو به خانومی واگذار کردم! طوری که اون آقا هنوز گمان می کنه کسی که پیگیر مشکلاتش بوده این خانومه!!!
پ.ن: دو سه سال پیش که برای اولین بار باهاش تماس گرفت و ابراز علاقه کرد، در جواب سوال خانوم که پرسید چرا به من علاقه مند شدی، گفت:
"چون اون زمان که هرکسی میخواست از مشکلم سوء استفاده کنه و از همه جا رونده شدم، شما تنها کسی بودی که صادقانه و بی توقع برای حل مشکل من پیگیر بودی! بدون اینکه منو بشناسی!"
پ.ن۲: اینم جالبه که بدونین این خانوم جزء افرادی بود که منو بخاطر درگیر شدن بیش از حد با مشکلات یک غریبه سرزنش می کرد و اتفاقا چندان هم موافق پیگیری های من نبود!
دنیای عجیبیه... نه؟ :)
+ نوشته شده در دوشنبه هفدهم اردیبهشت ۱۳۹۷ ساعت 0:0 توسط یکی که دوست داره انسان باشه...
|