چند روز پیش با آقای دانشمند تماس گرفتم!

یه مشورت میخواستم ازش...

بهم گفت رفتی که رفتی! گفتم مگه باید کاری می کردم؟ قرار نبود بیام پیشتون که!

گفت همه تون همینین! وقتی کار دارین یاد آدم میفتین! (اینارو به شوخی می گفت انگار ولی چون با لحنش چندان آشنا نیستم مردد بودم که جدیه یا شوخی!) گفت ته معرفتت همینه دیگه! گفتم من چرا بی معرفتم مگه چیکار کردم؟! (واقعا گیج شده بودم و مدام تو ذهنم مرور می کردم که نکنه قرار بود کاری انجام بدم و فراموش کردم!) بعدشم هول کردم گفتم من اصلا نمیدونم چطور باید بامعرفت باشم! نمیدونم منظورتون چیه اصلا!

گفت خودم یادت میدم!

بعد اصرار کرد کارمونو با هم ادغام کنیم... گفت بیا پیشم باهم جدی صحبت کنیم در موردش... تو توانمندی... دوست دارم ازت استفاده کنم تو کارم! منتظرتم... فردا، پسفردا، امشب... زودتر بیا...

امشب ازش عذر خواستم که بخاطر مشغله نتونستم برم... باز زد به شوخی و معرفت و اینا... پیغام آخرشو اصلا باز نکردم دیگه...

پ.ن: راستش اصلا نمیتونم بفهمم منظور بدی داره از حرفها و رفتارش یا نه! ولی با احتیاط رفتار می کنم... امیدوارم رفتار زشتی نبینم ازش... هربار کسی مورد دار از آب در میاد یه جور بدی ضد حال می خورم :(