پرسید:

- "با همکلاسی های دبیرستانیت دوره نداری؟"

+ نه بابا!

- چرا؟

+ ندارم دیگه... از تو گروه تلگرامشونم اومدم بیرون حتی!

- (با تعجب) چرا؟!

+ مثل من نیستن... یا شایدم من مثل اونا نیستم... ربطی به هم نداریم یعنی... سیستم فکریم باهاشون جور نیست... اونا دنبال چیزی دیگه ای هستن...

- مثلا دنبال چی؟

+ دنیاشون شوهراشونه... بچه زاییدن، حاملگی و این چیزها...

.

.

پ.ن: از گروه بچه های دانشگاهمون م اومدم بیرون... گاهی وقتا خیلی سعی می کنم جمع رو تحمل کنم... ولی نمیتونم... شایدم بلد نیستم از بودن در کنار آدمها لذت ببرم... شاید این ضعف باشه ولی با اینکه به ندرت با آدمها دچار کنتاکت میشم و معمولا اهل سازشم، ولی باز به ندرت پیش میاد از همصحبتی و بودن با کسی لذت ببرم!

 

این هم یکی از تناقض های وجودی من!