پرهیز...
اونقدر ناراحتم که با خودم جدال کردم تا این دو سه ساعت حضورش، حرمت مهمون بودنشو نگه دارم!
راستش از نمک نشناسی بدم میاد... خیلی م بدم میاد... فرقی نداره خودم نمک نشناس باشم یا کس دیگه ای... واقعا تو اون لحظه حس انزجار بهم دست میده...
ساکت بودم... هیچ حرفی برای گفتن نداشتم... برای شکستن سکوت خواستم بگم:
راستی ماشینتون درست شد؟ تصادف کرده بودین...
ولی وجدانم گفت:
- چرا اینو بگی؟
+ ظاهر این جمله ایرادی نداره...
- باطنش چی؟ خودت که میدونی هدفت از گفتنش چیه! با استفاده از ضمیر جمع میخوای بهش بفهمونی که فهمیدی بهت دروغ گفته که تصادف کار خودش نبوده؟ میخوای زیر پوستی حالشو بگیری و دلت خنک شه؟!
.
.
+ شاید...
- پس سکوت کن...
پ.ن: جاهایی که از پاکی نیتمون مطمئن نیستیم، سکوت کنیم...
پ.ن۲: احتمالا هممون یه روح خبیث داریم تو وجودمون... مراقبش باشیم... مبادا غلبه کنه...