- سقراط! یا باهم ازدواج کنیم، یا قول بدیم هیچکدوممون هیچوقت ازدواج نکنیم! چی میگی؟

+ که چی بشه؟!

- که باهم دوست بمونیم... که بتونیم باهم دوست بمونیم!

.

.

.

- سقراط! من حاضرم هیچوقت ازدواج نکنم! باورت میشه؟ واقعا حاضرم... هرچند که تو احتمالا هیچکدوم از این دو گزینه رو قبول نمی‌کنی... ولی اصلا بعید می‌دونم تو هیچوقت ازدواج کنی... نه با من نه با کس دیگه‌ای...

+ چطور این مساله و این شرط به ذهنت خطور کرد؟

- بهش فکر کردم...

+ خودخواهی نیست اینجور قول گرفتن؟

- نه! چرا خودخواهی باشه؟! من که تو رو مجبور نمی‌کنم به پذیرش!

+ اصلا چرا چنین چیزی به ذهنت خطور کرد؟ چرا این میشه شرط دوست موندن؟

- چون میدونم تو وقتی ازدواج کنی توجهت میره بسمت اون مرد... میخوام توجه و تمرکزمون فقط سمت همدیگه باشه... از طرفی نمیتونم انتظار داشته باشم در آن واحد به من هم توجه کنی! چون اون میشه خیانت به اون مرد...

.

.

.

- سقراط! چرا ساکتی؟

+ دارم فکر میکنم...

- خب... چی میگی؟

+ من حتی اگه چنین قولی بدم، هرگز از کسی چنین قولی نمی‌گیرم...

.

.

.

- درسته...

.

.

- سقراط! من که گفتم تو استاد منی... حتی تو این مساله هم از من یه قدم جلوتر فکر کردی... حتی اگه قول بدی، قول نمی‌گیری... درست میگی... خواسته‌ی من خودخواهانه‌ست... تو قول نمیگیری؛ چون نمیخوای موقعیتی رو از کسی بگیری... چون نمیخوای کسی رو مجاب به حفظ شرایط کنی...

.

.

.