خیال خام...
اگه الآن ۵ سال پیش بود این اتفاق رو به فال نیک می گرفتم و دلم پر میکشید برات...
ولی از اون سالها کلی گذشته...
دیگه خیلی چیزها تغییر کرده...
من عوض شدم
و
تو هم خیال بودی!
+ مدتهاست که از آوردن اسمت و حرف زدن در موردت طفره میرم! معذبم! دلیلش رو میدونم! ولی نه حوصله ی گفتن دارم و نه دلیلی براش! تو چه میفهمی از حس یک آدم وقتی از کسی حرف میزنه و با نگاه عاقل اندر سفیه " تو یک احمق ساده ی زودباوری" رو تف می کنن تو روش؟!
تو چه میفهمی از این درد؟!
دردی که روح کرخت من دیگه کم کم حسش نمیکنه...
+ نگرانی مرده باشم یا زنده؟! درگیر سیل و زلزله شده باشم یا نه؟!
چی شد که به یادم افتادی؟!
با تو هستم ای "خیال"!
+ جوابتو دادم... اگر گوش شنوایی برای شنیدن مونده باشه!
+ نوشته شده در سه شنبه سیزدهم فروردین ۱۳۹۸ ساعت 2:46 توسط یکی که دوست داره انسان باشه...
|