اینکه بنظرم آدم فوق العاده ای بود رو تا همین چند وقت پیش تو دلم داشتم...

.

.

تا اینکه کم کم همه چی تغییر کرد...

.

.

اول خاکستری شد و من با خودم گفتم بخاطر تفاوتهاست... بخاطر سلیقه ست...  وگرنه آدم خوبیه...

.

.

خاکستری داره تیره تر و تیره تر میشه... هر روز که میگذره تیره تر میشه و من دیگه نمیتونم خودم دو قانع کنم چیزی که نیبینم فقط تفاوت سلیقه ست!

چون دیگه کار رسیده به ریشه... ریشه تیره شده...

هنوز علاقه هست... ولی انگار آدمها نسبت به هم غیر از علاقه حس دیگه ای هم میتونن داشته باشن که ممکنه در تقابل با علاقه باشه ولی همچنان علاقه رو نابود نمیکنه...

نمیدونم ایم اون احساس چیه...

ولی هرچه که هست نتیجه ش اینه که از چشمم افتاده...

 

هرگز فکر نمی کردم روزی کسی که همه چیزم بود از چشمم بیفته

 

هرچند که هنوز دوستش دارم ولی همون حسی که اسمش رو نمیدونم منو دور میکنه ازش و رغبتم رو نسبت بهش از دست دادم...