تو راه برگشت از مراسم تشییع از تو آینه مدام نگاهم می کرد...

 

تنها که شدیم پرسید:

- خوبی؟

+ آره...

.

.

.

معنی سوالشو فهمیده بودم... ادامه دادم:

+ خوبم ولی حواسم همش میره پیش اون... من خیلی زود تحت تاثیر قرار میگیرم... فکرش ولم نمیکنه... فقط کار کردن میتونه الآن دورم کنه از این فکر... راستش اصلا یکی از دلایلی که انقدر خودم رو درگیر کار کردم همینه... که ذهن و تمرکزم سمت ناراحتی ها نره...