کار به زد و خورد و فحاشی کشید!
البته سمت ما خورنده و شنونده بود فقط!
کتک خوردیم و فحش شنیدیم!
فحش زشت ناموسی!
از کی؟!
یه آدم تحصیل کرده که ۶۰ کیلو ادعا تو وجودش جمع کرده! که ادعای روشن فکری و کمالاتش میشه! که میگه ایران جای من نیست و حروم شدم اینجا!
یعنی هم اون شانس آورد و هم خودم که اون لحظه حضور نداشتم! وگرنه واقعا نمیدونم چقدر ممکن بود بتونم خودم رو کنترل کنم...
پ.ن: داستان از این قرار بود که برای تسویه از قبل زمان تعیین کردم براش و از اونجا که میشناختمش که همیشه طلبکاره و باز هم ممکنه سر ساعت حاضر نشه(حتی برای تسویه!)، از قبل با خودم قرار گذاشتم که اگه خارج از بازه ی زمانی تعیین شده رسید باهاش رو در رو نشم و نبینمش! طبق پیش بینیم ۲۰، ۲۵ دقیقا دیر تر رسید و من ۱۵ دقیقه ی قبلش رفته بودم! شاکی شد و طبق معمول زبون درازی کرد که چی میشد می موندی؟ چرا نیستی؟ گفتم من نمیتونم بشینم منتظر بمونم شما کی قراره تشریف بیاری! قرار بود ۴ تا ۴ و نیم تشریف بیارین نه نزدیک ۵! من کار دارم و باید به کارم برسم! (که واقعا هم کار داشتم البته!) چه جوابی داد؟! گفت حالا دیر کردم که کردم! خونه ی کعبه که جا به جا نشده!
یعنی تا این حد زبون دراز!
خلاصه این شد که حضور نداشتم و ندیدمش... و واقعا فکر می کنم شانس آوردیم از این بابت... هم اون و هم خودم!
پ.ن: حالا چی شد که از کوره در رفت! پولو با همراه بانکم زدم به حسابش و تمام ضرر و زیانهایی که زده بود رو از حسابش کسر کردم! این شد که از کوره در رفت! ظاهرا انتظار داشت مثل قبل نادیده بگیرم! داشتم تلفنی براش توضیح میدادم که هوچی بازی در آورد... من م گفتم اگه صبر و تحمل ندارین که گوش بدین من م وقت اضافه ندارم! میتونم قطع کنم! هیچی دیگه! حرصش گرفت! من که نبودم؛ بقیه رو مورد عنایت قرار داد!
پ.ن: زد و خورد!
باورم نمیشه آدم ها تا این حد در وقاحت و پستی پیش میرن! باورم نمیشه آدمها اینطور نمکدون میشکونن...
دنیای کثیفی ساختیم ما آدمها...