امروز تو حیاط عملگی کردم!

مدیر ساختمون خواست کثیف کاری های توی حیاط رو جمع و جور کنه...

کاری که وظیفه ی اون نبود!

با پای شکسته... با عصا!

 

رفتم و پا به پای هم کار رو تموم کردیم...

 -------------------------------------------

گفت: کار تو نبود...

گفتم: می دونم...

گفت: اگه اهالی ساختمون بفهمن این موضوع رو با خودشون فکر می کنن که چقدر میتونن سوءاستفاده کنن...

گفتم: میدونم ولی دلم نیومد با پای شکسته تک و تنها وایسه به کار...

گفت: وظیفه ی اون که نبود... وظیفه ی تو م نبود... حالا اگه اون دلش می خواد تو نباید اون کارو کنی...

گفتم: دلم نیومد نرم... بنظرم ارزششو داشت...

 

+ راست میگه... حرفش منطقیه... ولی بنظرم تو این دنیایی که عدالت شدیدا رنگ باخته شاید وظیفه مون باشه که برای برقراری و رعایتش تلاشمون رو بکنیم...

با همه یجور رفتار نکنیم... با باجنبه ها به اندازه ی جنبه شون و با بی جنبه ها هم به اندازه ی جنبه شون رفتار کنیم...

انصاف نیست همه رو یکی کنیم...

البته این برداشت منه...