از سری دیگر شناسی ها!
دیشب یکی زنگ زد!
در باز شد...
خانوم همسایه با فسقلی تو بغلش!
گفت: بچه م اومده مهمونی پیشتووووون!
میگیم: شما تشریف نمیارین تو؟
میگه: نه... بیرون بودیم تازه اومدیم... یه کم کار دارم برم واسه بچه غذاشم آماده کنم... بچه پیشتون بمونه... ببخشیدا!
یعنی قشنگ دارم پیشرفت می کنم تو شناختن آدما...
البته بدیهیه که تا وقتی از چیزی، کسی، شرایط و موقعیتی فاصله بگیری هرگز نمیتونی بشناسیش...
درست از وقتی که به آدمها نزدیکتر شدم بیشتر خوشم نیومد از مرامشون...
قبلترها بنظر میرسید مثل کبک سرمو کرده بودم تو برف! ترجیح میدادم فکر کنم که همه چی آرومه! نمیخواستم باور کنم... ولی نزدیک شدم و باور کردم و به لطف این باورها هر بار داره راحت تر میگذره... راحت تر کنار میام...
+ ولی انصافا درست حدس زدم که پرستار میخواد واسه بچه...
حالا شااااایدم میخواد دلمونو بدست بیاره...
مثبت فکر کنیم مثلا! :))
+ صبح تلگرامو باز کردم... پیغامشو دیدم:
"بخشیدا یه زحمت داشتم برات... به فلانی میسپری اگه یه دست دو خوب با قیمت مناسب به تورش خورد که البته سالم سالم م باشه بهم خبر بده؟!"
من چرا باید این کارو کنم؟!
آیا مگر خرم؟!!!
اصلاح میکنم! آیا مگر تا این اندازه خرم؟؟؟!!! :))
والا! آخه بنده ی خدا شما واسه چیزی که بدون هزینه و بعنوان هدیه دریافت کردی ازمون، اونجوری تو چشامون نگاه کردی و سورپرایزمون کردی! وای به حال وقتی که قرار باشه واسه چیزی هزینه کنی!!!
دیگه احتمالا آبرو نمیذاری واسمون!
یعنی از الآن دارم به وضوح میبینم نتیجه رو...
+ خودمون کاری می کنیم که پشیمون بشن آدمها از کارایی که کردن!